سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
سلطان قلبها
چهارشنبه 92 خرداد 8 :: 5:35 عصر ::  نویسنده : مرتضی امینی خواه       

از کوچه غم که گذشتم دری به روی من باز شد. 

بهم گفت برای عبور باید از داخل من رد بشی .

روی در نوشته بود عذاب بعدی . با ترس و تردید رفتم داخل و از در رد شدم .


به سیاهی رسیدم گفت باید درونت مثل من بشه گفتم چرا گفت سوال نپرس گفتم باشه

. به تنهایی رسیدم گفت باید همدم من بشی گفتم نه من از تنهایی متنفرم بهم گفت اگر همدم من نشی زندگی کسی دیگر رو خراب میکنم گفتم باشه همدم تو میشم .

از همه و همه که گذشتم به تو رسیدم و تو بهم گفتی سلام بنده من خوش امدی اینا همه ازمونی بود که تو امتحان بشی

گفتم خدایا چرا ؟ گفتی چی چرا ؟ گفتم چرا من ؟ چرا سیاهی ؟ چرا تنهایی ؟ چرا عذاب ؟ چرا غم ؟ چرا چرا چرا چرا .................

در جواب بهم گفتی : خودت انتخاب کردی




موضوع مطلب :



درباره وبلاگ

پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 17
کل بازدیدها: 85059